ای محو عشق گشته جانی و چیز دیگر


ای آنک آن تو داری آنی و چیز دیگر

اسرار آسمان را و احوال این و آن را


از لوح نانبشته خوانی و چیز دیگر

هر دم ز خلق پرسی احوال عرش و کرسی


آن را و صد چنان را دانی و چیز دیگر

لعلیست بی نهایت در روشنی به غایت


آن لعل بی بها را کانی و چیز دیگر

حکمی که راند فرمان روز الست بر جان


آن جمله حکم ها را رانی و چیز دیگر

چشمی که دید آن رو گر عشق راند این سو


آن چشم نیست والله زانی و چیز دیگر

آن چشم احول آمد در گام اول آمد


کو گفت اولی را ثانی و چیز دیگر

هر کو بقا نیابد از شمس حق تبریز


او هست در حقایق فانی و چیز دیگر